بیخوابی و تفکّرات

ادبیّات طنز تاریخ فرهنگ اجتماعی

قسمتی ازیک قطعة ادبی دیوانم گلهاوگلبرگها

...و بااین افکار شب را میگذرانم. درختان پارک انگار در تاریکی چرت میزنند. به آسمان نگاه میکنم و به شمردن ستارگان میپردازم .چقدر زیادند .دورترین آنها را به خوبی نمیتوان دید . باتماشای گلهای باغچه , به بودن و نبودن نیز می اندیشم . که اینها در قرون و اعصارعطر افشانده اند.تاک ها همیشه مستی آفریده اندو قرنها پس ازمن نیز ...بی اعتناء به اینکه من و امثال من چه بسیار آمده و رفته اند بازهم خواهند رو یید ووظایف تنظیم شدة خودرا انجام خواهندداد. بعد هاکدام دوشیزة زیبا زنبق هارا خواهد چید؟ کدام معشوقة قشنگ بنفشه هارا لگد کوب خواهد کرد؟ تا بدیدن دلداده اش آید. آسمان پیوسته با تسبیح کهکشان برای بشر فال گرفته و دانه ها همیشه درسرنوشت انسان اثرداشته اند . بلی دانه ها... دانه های گندم , باران, الماس, مروارید...ستارگان. حادثه ها در برابر مردمک هایی که حقیقت از پشت آنها بدون سرگیجه و شکلک درآوردن می گذرند و خود را مینمایانند , اشکال جالبی درست می کنند...اینها اندیشه هایی هستند که حتّی درضمیرهای خالی ازتفکّر هم فریادزده اند. . دودهابرای نابودی بشرنجوا میکنند...پریده رنگ ترازماه هم هست سیمای دختر بچة فقیروکثیفی که پاره هندوانه ایرا گاز می زند. اگرچه بینوایی با قلم منحوس چهره اش را خط خطی کرده , ولی زیبایی گرد گرفته اش , از زیرغبارها و ازلای قباییکه به تنش بسی بزرگست فریاد میزند: آی آدمها من خوشگلم ...پیوسته نوشته ایم از سعادت هاییکه هرگز وجود نداشته اند ...ولی از مرگی که بما نزدیک ترینست سخن نمیگوییم , چون همة ما از مرگ که پایان دهندة همة بدیهاست میترسیم . پس این بدیهارا که می کند؟ از ابلیس هم خوشمان نمی آید ولی دستورهایش را از فرشتة نیکی ها بهتر انجام میدهیم .دختری را دوست داشتم که هرروز از کنا رکوچة ما می گذشت  درحالیکه کتابش را به سینه میفشرد. نمیدانم به کجا نگاه میکرد؟ ولی نگاهش معصوم , دوست داشتنی  و بی خیال بود. و بیادم می آید آن نابینا ...سازی دردست داشت و مینواخت . صدای ساز فریاد روحش بود فریاد قلبش بود, که درسکوت درونش انعکاس می یافت . امّا گوش رهگذران ...درد های نهفته ایرا که از ناله های سازبرمیخواست میشنید؟صدای ساز فریاد روح او بود زیرا...هرگز گردش مرغابیان رنگین را در مرداب مه آلود ...ندیده. هر گز قطره آبی را که از شکوفه های سیب بعد از هر باران بهاری میچکد ...طلوع خورشیدرا در نیزار های ساحلی ...گوزن های وحشی را بابره هایشان که مادر رارها نمیکنند ...سرو های سرکش را که در زمستان لباس برف پوشیده اند...برکه های یخزده را ...که آهوان یخ هایشانرا شکسته واز آنها آب مینوشند دویدن خرگوش هارا روی برف ها ...ندیده , او هیچ زیبایی راندیده .و روحش که برای تجسّم هر زیبایی نادیده ذرّه ذرّه وجودش را التماس میکند و جوابی نمی شنود ...فریاد میزند وناله ایکه از ساز برمیخیزد , کمی ازآن فریادهاست . امّا رهگذران , همة این اندوهها را ازنوای سازدرک میکنند؟آنها می گذرند بی عتناء  به دیوار شگفت انگیزی که سرنوشت وآفرینش نزدیکشان بین پیدا و نا پیدا ایجاد کرده .آنها چه میدانند؟ که درروح یک نابینا چه میگذرد.مگر میشود که همه چیز وهمة زیبایی ها  در پردة شب پنهان باشند ؟آیا همة انسانها به سعادت هاییکه خداوند به آنها بخشیده واقفند؟تاوقتی روشنایی هست کسی سراغ تاریکی نمیرود , و آن که هیچ نیازی به آب زلال و خنک ندارد نمی اندیشد...که در صحرایی سوزان بر مسافر گمشده ای چه میگذرد . وحال رهگذران برآن نابینا چنین است . باید بتدریج با اینگونه افکار وداع کنم . زیرا صبح نزدیکست و درروز نمیتوان اینقدر اندیشید. چند علف هرزه خود را در پشت گلها ی باغچه پنهان کرده اند. به آنها میگویم , نترسید اینجا باغبانی نیست که با بیلچة خود شمارا از ریشه برکند ...پس هنگام نسیم سحر با گلها برقصید. جیرجیرک لجبازی با عصبانیّت فریاد میزند...سکوت شیشه ای که با کوچکترین صدایی می شکند با فریاد این حشره و همچنین صدای رفت وآمد خودرو ها شکسته میشود . چکّه چکّة آب از شیرکهنة آبخوری پارک می چکد . آسمان آرامست , اشکی هم نمیریزد . ولی رود خانه ای ازنور از گوشه های آن سرازیر شده . با خود میگویم این تیغه حتماً گلوی شب را خواهد برید و لحظه هابعد , کوچه ها پر از صبح خواهند شد . و با آغاز صبح زالو هاهم از خواب برخاسته وخواهند گفت : برویم کمی خون تازه بخوریم . آنها حقّ دارند از طلوع صبح خوشحال باشند . همانطور که مگس ها هم با همة نکبت بودن خود شاید...حلول بهار و بعضی روز های دیگررا جشن بگیرند.

 

 

 cyrusamirmansouri@yahoo.com

 

 

 

 




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت23:38توسط سیروس امیرمنصوری | |